معرفی خودم
سلام من ویونا هستم میتوانید وینا صدام کنید من هر روز سه تا چهار پارت میگزارم و اگر لایک ها پایین 10 تا باشه صبر میکنم ببینم پارت بعد هم همین قدر هست یا نه اگر زیر ده تا بود دیگه داستان رو ادامه نمیدم دوستون دارم
سلام من ویونا هستم میتوانید وینا صدام کنید من هر روز سه تا چهار پارت میگزارم و اگر لایک ها پایین 10 تا باشه صبر میکنم ببینم پارت بعد هم همین قدر هست یا نه اگر زیر ده تا بود دیگه داستان رو ادامه نمیدم دوستون دارم
بدون حرف برین برای داستان
مرینت تو دلش گفت فکر کنم عاشقش شدم
زنگ خورد و همه با هیجان از مدرسه خارج شدن یک دختری به نام زویی بود که یک پارتی گرفته بود و همه رو دعوت کرد ولی گفت یک همراه داشته باشید من کسی رو نداشتم پس تصمیم گرفتم نرم در فکر همین چیز ها بودم که صدای بوق ماشین آدرین از فکر درم آورد گفت بیا من میرسونم تو را من هم قبول کردم در مسیر آدرین گفت در پارتی زویی همراه من میشی من هم که همراه نداشتم گفتم باشه آدرین گفت پس شنبه میام دنبالت گفتم باشه میبینمت و خداحافظی کردیم
آدرین
میخواستم در مهمونی زویی به مرینت بگم دوسش دارم پس رفتم حلقه گرفتم و یک لباس خریدم
مرینت
رفتم خانه لباسم رو عوض کردم و رفتم بیرون یک لباس زیبا که صورتی و مشکی بود خریدم و رفتم خانه
شنبه شد دیدم آدرین زنگ زد جواب دادم سلامو احوال پرسی کردیم و گفت دارم میام من هم گفتم باشه آماده هستم خداحافظی کردیم ولی من هنوز حتی لباس نپوشیده بودم 😐😐سریع رفتم لباس پوشیدم و مو هام رو گوجه ی بستم و یک خط چشم گربه ی و یک روژ صورتی پر رنگ زدم و رفتم پایین دیدم آدرین اومد
آدرین
یک ساعت مانده بود پارتی شروع بشه من هم سریع حاضر شدم و راه افتادم ((من روش آماده شدن آقایان رو بلد نیستم😂😂😂)) زنگ زدم مرینت و گفتم راه افتادم اون هم گفت حاضرم ولی از لرزش صداش معلوم بود آماده نیست رسیم دم در خونش دیدم مرینت از قبل هم خوشگل تر شده بود رفتم و سلام کردم و اون هم سلام کرد در رو براش باز کردم و گفتم بفرمایید بانوی زیبا اون هم خندید خیلی خنده قشنگی بود سوار شد و یک ربع بعد رسیدیم پارتی شروع شده بود بعد از حدود نیم ساعت نه من چیزی خوردم و نه مرینت گفتم مرینت بیای بالا توی اتاق کارت دارم اون هم گفت باشه رفتیم در اتاق که........
پارت بعد منحرفی هست 🤪😂😊💦💦
و رمزش 1234 هست
مرینت
روز اول دانشگاه بود از خواب بیدار شدم و صبحانه درست کردم و لباس فرم دانشگاه رو پوشیدم و خیلی هیجان داشتم به سمت دانشگاه راه افتادم
آدرین
از خواب بیدار شدم خدمتکار صبحانه رو آماده کرده و من هم خوردم و رفتم لباس فرم پسرانه رو پوشیدم و با ماشین سمت دانشگاه رفتم من دو ساله دارم این دانشگاه میرم و 3 ساله دیگه درسم تمام میشه
راوی
آدرین از ماشین پیاده شد و مرینت سرش پایین بود و آدرین رو ندید و به آدرین خورد
آدرین
خیلی عصبانی شدم و آمدم که داد و بیداد کنم که یک صدای خیلی ناز و قشنگ شنیدم که گفت ببخشید واقعا متاسفم سرم را بالا اوردم دیدم یک دختر خیلی زیبا جلوم هست
مرینت
ناراحت شدم که بهش خوردم پس بهش گفتم ببخشید متاسفم و پسره سرش رو بالا اورد و گفت اشکالی نداره من هم گفتم من مرینت هستم و من سال اولی هست که در این مدرسه درس میخوانم زیاد با اینجا آشنایی ندارم و اون گفت از آشنایی با شما خوشبختم من آدرین هستم من دومین ساله که اینجا درس می خوانم من به شما انجارو نشون میدم
آدرین
خیلی زیبا بود فکر کنم عاشقش شدم
رفتم و دانشگاه رو بهش نشون دادم زنگ خورد و همه رفتیم سره کلاس من گفتم فکر کنم ما هم کلاسی هستیم رفتم سر کلاس همه ی جا ها پر بود جز کنار من
مرینت
رفتم سر کلاس و دیدم همه ی جا ها پر هست به جز کنار آدرین رفتم و انجا نشستم و گفتم سلامی دوباره و آدرین خندید خیلی خنده ی قشنگی داشت و تو دلم گفتم فکر کنم..............
برای پارت بعد اگر میخواهید منحرفی باشه 5لایک اگر هم میخواهید نباشه پایین 5 تا لایک کنید بای 💜🖤❤🤍
مرینت 🖤
سلام من مرینت هستم 19سالم هست و در دانشگاه استرید درس میخوانم و عاشق یک پسری هستم به نام آدرین مادر و پدرم در یک سقوط هواپیما مردن و تا 3 سال پیش داشتم با برادر بزرگ ترم لوکا زندگی میکنم
آدرین 💜
سلام من آدرین هستم 20سالم هست و در دانشگاه استرید
درس میخواندم و جدا از پدر و مادرم زندگی می کنم و یک برادر دارم دو قلو دارم به نام فیلکس که من 20 دقیقه بزرگ تر هستم و من عاشق مرینت هستم
در پارت بعد داستان شروع میشه ✴️✴️✴️